آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
عشق اول ، عشق آخر گفتنی ها کم نیست ، من و تو کم گفتیم سه شنبه 16 مهر 1392برچسب:پیامک عاشقانه, :: 13:30 :: نويسنده : حنانه تحسینی
همسفر اول ؛ همسفر آخر همراه با عشق
با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم.
با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.
همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم.
همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم.
و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.
با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.
عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم.
با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم.
همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم.
همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم.
و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.
همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ،
از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفس گیر زندگی
اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ،
آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.
ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ،
عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.
با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.
و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.
با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.
پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.
حنانه تحسینی یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : حنانه تحسینی
وفای دختر ![]() در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
هیچکدام در را باز نکرد .
بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد اين فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد .
همون کسیه که در را برویم باز میکنه . یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:, :: 12:13 :: نويسنده : حنانه تحسینی
تجسم یک رویا
سرم… سرم… سرم گیج میرود، در سرم سوالهای بیجواب، هِی اینور و آنور میروند ؛ هِی خیالم میرود آنسوآن سویِ نیامده… آن سویِ رویایی : من… گاهی دلم میخواست، دنیا جورِ دیگری میبود… دوست داشتن، جورِ دیگری میبود و هیچ آدمی برای تنها نبودن، دستهای التماس دراز نمیکرد. اصلا کاش آدمی این همه تنها نبود. من، بارها دیدهام که آدمها پستی و پلشتی را بیش از سادگی و مهربانیِ بیدلیل، دوست میدارند و دیدهام که چقدر محبت و پاکی و سادگی تنها مانده است. من قسم میخورم… قسم میخورم
با من در ادامه مطلب همراه باش ادامه مطلب ...
حرف هایی از قطره های وجود برای : عشق اولی ها و عشق آخری ها
هرگاه احساس کردی که گناه کسی آنقدر بزرگ است که نمیتوانی آن را ببخشی بدان که اشکال در کوچکی قلب توست نه گناه بزرگ او....
هیچ میدانی که تو جان منی در میان جمع جانان منی گر نباشی روحم از جسمم جداست تو سرآغاز پایان منی.
آرام بخوان چون اهسته نوشم بی پروا بخوان چون تنها نوشتم از ته دل بخوان چون از ته دل نوشتم دوستت دارم.
توی زندان قلبت آنقدرشلوغ میکنم تامجبور بشی منو بندازی توی انفرادی قلبت.
نمیخوام قلبم دیگه مال کسی باشه نه دیگه از بارون غم صبوری باشه ای خدا خستم از این همه نیرنگ قلب من پس کی میشه مثل همه از سنگ گفتم نرو .
سنگ نشو آخر که دلم میخواهد تورو خندید رفت اخر نمون عشقمو از این چشام نخوند کنج شب ببریدم حال خوبی ندارم از تو ا همه از خود بیزارم.
ما فقیران قلبم بی کینه است دوستی با هر که کردیم جای او در سینه است.
فکر نکن که تو دنیا تنهایی ، فکر کن یه تنها هست که تو براش یه دنیایی.
هواگرفته بود باران میبارید کودکی آهسته گفت خدایا گریه نکن درست میشه.
آن که دلی برای دوست داشتن به ما داد ای کاش دلی هم برای تحمل دوری ها میداد.
چهار چیز را همیشه به خاطر داشته باش : در مجلسی وارد شدی زبان نگهدار بر سفره ای حاضر شدی شکم نگهدار در خانه ای داخل شدی چشم نگهدار به نماز ایستادی دل نگهدار.
زندگی مانند ساعتی است که دیگر به عقب باز نخواهد گشت پس بیا قدر تک تک لحظات زندگی خود را بدانیم.
یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : حنانه تحسینی
عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی قطره ی دریا شدن عشق یعنی دیده بر دردوختن عشق یعنی در فراقش سوختن یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:عشق, :: 10:31 :: نويسنده : حنانه تحسینی
خداوندا ؛ما عاشقان را با درد عشق آشنا کن
صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() ![]() |